هانا  ارشا کوشا هانا ارشا کوشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات تلخ وشیرین سه فرشته

دلم گره خورده با اسمان ابری خداوند

دیشب تصمیم داشتم به تقلید از وبلاگی های عزیز من هم برخی از واژه های بچه هارو که می گند  را  امشب بنویسم تا یادم نره و افسوس نخورم .ولی دلم گره خورداز اول صبح با اسمون خدا دلم گرفت وروحم ازرده خاطر از روزمرگی زندگی کز کرد در گوشه ای .دلم ابری وخسته از کارهای کرده ونکرده وآزرده از دعواهای  کودکانه و گوشهایم خسته از صدای عمو پورنگ .ذهنم هوای پرواز داره هوای ارامش دلم گرفته از تب کردنها خسته ام از بیداریهای شب به کدامین گناهی محکوم به تنهای شدم محکوم به شکستن در خودم به کدامین حقی ذهنم ازرده فرداهای نیامده فرزندانم .دلم هوای کتابهام  را رو کرده هوای کارتونی که ته انباری داره خاک می خوره .دلم هوای روزهای را کرده که سرمست از باران قدم میزدم در خی...
11 13

تولد بچه ها به قمری

عزیزان  من این چند روز دارید با مریضی دست وپنچه نرم می کنید البته با وجود هوای بد شهرمون منو بابایی هم مریضیم چه برسه به شما .بچه ها امروز تاریخ تولدتون به قمری یعنی شما یک روز قبل از تاسوعا متولد شدید واین شد که مامان نذر سقایی کرد تا۳ سال  برای شما .وبهمین دلیل ۳ روز پیش لبا سها تون  وپرچمهای کوچکی رو که باید پخش کنید بین بچه هاوامروز هم رفتم وابمیو هاتون رو گرفتم تا به امید خدا پس فردا پخش کنیم . گلهای من با وجود شما مجددا متولد شدم وبا نفس شما نفس می کشم با نگاه شما می بینم وبا خنده شما خنده وبا گریه تون گریستم ۲ سال که مادرم  ۲ سال که بالاترین عشقها رو تجربه می کنم وبه خود می بالم که فرزندانم باور دارند عشق من را وبا هر پرسشی...
21 13

ماه محرم

باز محرم همسو با باد پاییزی از خیابونها وکوجه های شهرم گذر کرد و به در هر خونه ای ارام ضربه ای زد وهمه رو یک پارچه سیاه پوش وعزا دار کرد ویک بار دیگه دلهای زمینی را راهی اسمون خدا کرد وخود به تماشای اه واندوه مردم ایستاد. مردمی که با فرارسیدن این ماه بیشتر به یاد ارزو ها وحاجتهاشون بودن .مردمی که اشک ریختن وتمام باور هاشون صدا زدن وباز چشم امید بستن به خدای که مرهم همه حاجتهاست ومن هم بسان مردم کشورم بازد ست دعا بلند کردم برای تمام عزیزانی که در زندگیم ویادم بودن ومانند تمام مادران اشگ ریختم ودعا کردم برای ۳ سقای کوچکم . سقاهای که اجابت دعای مادر بودند در سالهای نه چندان دور .ومن اعتقاد دارم که هر فرزندی اجابت دعای پدرومادرش مانند شما. ومن ...
25 13

فرازو ............تغییرات در قالب وبلاگ

می خواهم از برادرم بنویسم برادری که با وجود تفاوت سن زیاد حامی و دلگرمی خواهر در تمام لحظات  نیازش فرازی که در مواقع نیازم اولین کسی که به یادش می افتم فرازی که با هاش بچگی کردم والان بزرگی رو به من می آموزه فرازی که لایق به حق اسمش وبا وجود سن کم بسیار بزرگتر از سنش .فرازی  که کمکم کرد تا بتوانم داشته باشم یک جای کوچک در این دنیای مجازی که برای من هرگز مجازی نبوده چون اینجا خونه  خاطرات من وکودکانم ودر واقع خونه ای رو دارم که معمارش فراز  اینجارو دوستش دارم چون با دست یکی دیگه از عشقهای من برای بهانه های زندگیم ساخته شده .اینجا رو دوست دارو چون رد پای برادرم و چهره اون برایم به ارمغان می آره .دوست دارم چون یاد حرص خوردنش وسکوتش در پی اشتبا...
25 13

حکایت ما وعاشورا

در صبح عاشورا با کمک خاله فاطمه لباس سقای اول به تن هانا وبعد تن ارشا ودر اخر هم تن کوشا کردم وخیلی ناز شده بودید .چشم خدا به شما.الحق که لباس سفید بهتون خیلی می ایدومامان وبابا به تماشای شما نشسته بودیم وخدا رو به واسطه شما بار دیگه شکر گفتیم ومادر جون برای امروز سه تا پلیور سفید بافته بود واز زیر تنتون کردم تا سردتون نشه واقعا دستش درد نکنه توی این سالها خیلی براتون بافته .خلاصه رفتیم میدان کاج خیلی شلوغ بود ومیدان بسته  بودند ولی پدر جون صبح  زود ماشین برده بود گذاشته بود نزدیک میدان تا اگه نیازی بود در دسترس با شه خیلی ها ازتون عکس گرفتند من کلا این کار دوست ندارم ولی اونروز هیچی نگفتم بماندکه حتی در اون روز  هم مردم راحت نمی گذارند .نم...
25 13

وای از شما

واقعیتش امروز اونقدر دنبال شما دویده بودم که ساعت ۹شب بیهوش واز دنیا بی خبر بودم شما ها روز به روز شیطون تر وباهوشتر می شوید ومن در تمام روز از شما عقب تر می مانم .راستی هانای گلم امروز با بابایی رفتیم بهار وبرات از این شورتهای اموزشی خریدیم وسرراه به خونه رفتیم به خلوتگاه مامان در میدان انقلاب یعنی انتشارات جیحون جایی که یکعمر از محبوب ترین خلوتگاهی من بود وخودم غرق در کتابهای دیدم که ارزوی خواندنشون داشتم وچنان هجوم برده بودم به کتابها که انگار تا حالا کتاب ندیده بودم وچند تای انتخاب کردم که در ساعات فراغتم بخوانم .ولی وقتی می خواستم حساب کنم سولماز درونم به من نهیب زد که  داری چیکار می کنی ؟واقعا وقت خالی داری ؟بهش گفتم بالاخره یکی دو سا...
27 13

مادرمl

مادرم امروز  بهانه ا ی شد تا در سالروز ولادتت اعتراف نامه ای بنویسم تا یادآور شوم که من هنوز محتاج باتو بودنم ای همه هستی من از دامن توست .....من از تو زاده شده ام وبا ذات پاک ومقدس تو جون گرفتم واموختم ازت اولین های  زندگیرو.  ودر ارامش اغوش تو خوابیدم ورشد کردم واموختم واژه ای ایثار وصبر را ای تنها همدم تنهایی تنها دخترت ..من وام دار تمام لحظه های با تو بودنم . مادرم تو هستی وبنیاد منی... تو هستی که من هم هستم بهشت من در کنار تو رغم خورده ومن هزاران بار بوسه بر دستهای می زنم که یاداور زیبا ترین نوازشهاست وسرمه ای چشمانم می کنم قدمهایت را که یاداور هم گامی تو ست با من در تمام بودنهایم  مادرم مادریهایم را از تو اموختم توی که هنوز مادر...
7 13