هانا  ارشا کوشا هانا ارشا کوشا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات تلخ وشیرین سه فرشته

فارغ التحصیلی فسقلی ها

من وبابا تصمیم گرفتیم شما رو بگذاریم کافه خلاقیت ماهور در سعادت اباد که هم اموزش ببینید وهم بازی کنید اولن شنبه مهر شما هم از زیر قران توسط اینجانب رد شدید وبمن بردید به روزهای نه چندان نزدیک زمانی که محصل بودم وهر سال مامانم هر سال این رسم مثل هزاران مادر ایرانی دیگری انجام میداد وبا خوذم کلنجار رفتم که به یاد بیارم روزهای دور تحصیل رو روزهای که مامانم با من اغاز می کردسال جدید وباا هم فارغ والتحصیل می شدیم وبا خود فکر می کردم که ایا مادرانه های من هم مثل مادرم خواهد شد ویامن هم مثل برخی دیگه بی خیال خواهم گذشت وایا من هم تمام مقاطع رو یک بار دیگه تجربه خواهم کرد ویا نه؟وعجب دورانی خواهد بود ۳ بار دیکته گفتن ۳ بار ریاضی وعلوم حل کردن ومن ا...
17 13

روز جهانی کودک

بازمینویسم از شما برای شما که با تولدتون در یک صبح سرده پاییزی رنگین کمانی از جنس عشق را همراه خود کردید از شمای که جان دوباره بخشیدید به جان ما از شمای که بالاترین کلمه رو به ارمغان اوردید برای من (مادر )وبا وجود شما مادر شدم از عشق لبریز شدم وبارها دیکته کردم واژه صبررابا خنده شما خندیدم وبا گریه شما تلخ شدم وهدیه دادم تمام لحظاتم رو به شما اینده شما امید وارزوی من شد وگذشته شما دلواپسی وحسرت من خدا رو سپاسگذارم که مرا لایق مادر شدن دانست .ومهمان خونه ام کرد ۳فرشته ازجنس تمام پاکیها ی عالم را.فرزندانم تمام خوشیها وشادیهامال شما وتمام غمها وغصه های شما مال من دوستتون دارم وشما را به خدای می سپارم که همین نزدیکیهاست .عزیزانم تمام ساعته...
17 13

جشنی از جنس کودکی

دیروز بردمتون کلبه خلاقیت ماهور از چند روز پیش جا رزرو کرده بودم خاله نسیم وخندون ونارنجون برنامه اجرا می کردن خوب بود خوش گذشت وجای تمام کسانی که دلتنگ شعرهای بچگیشون شدن خالی یه توپ دارم  واهوی دارم خوشگله وامثال اینهاوکلی هم پذیرای شدید قربون ارشا برم که فقط میز خوراکیها نظرش جلب کرد البته اونقدر رنگ وارنگ بود که کوشای که هیچی نمی خوره هم مجذوب شد ودخترکم که فقط با تاب وسرسره مشغول بود والبته یه چند باریهم دست وبپر بپر به نشانه رقصیدن اومدید وشب ساعت۷ چنان خسته شده بودید که توماشین خوابیدیدو به من هم خوش گذشت  وبرای منی که خیلی جای نمی روم تنوعی بودولی دلم گرفت کوشا از تو که چقدر بی تاب می شدی وقتی یک لحظه ازت دور می شدم وارزو کردم که مث...
18 13

تسکین دهنده ازجنس مادر

بعد از بدنیا امدن شما باورم شد که هر مادری بهترین مسکن برای فرزندش ومطمئنا تمام مادران بوسه های را تجربه کردن که از هر پادزهری قوی تربرای دردهای کودکانه ومن تقریبا در طول روز به وفور تجربه می کنم اینگونه عشق ورزیها رو با فرزندانم وقتی زمین میخورند ویا جای می خورند از من توقع دارند که ببوسمشون تا تسکین پیدا کنددردهای کودکانه شان ومن درعجبم  ازشماکه گاهی اوقات چنان ضربهای  میبینیدکه باعث کبودی می شه وچه راحت خوب میشه با یک بوسه ودر تعجبم ار روابط شما که چه عاشقانه در اغوش می کشید یکدیگرو وبه چه سرعتی مهر میزنید دست وپای همدیگر رو  بادست ودندانهایتان وگاهی چنان سریع اتفاق می افتدکه حیران می مانی که چه کنی دراین میان وچه راحت میبخشید وفرام...
18 13

باغ وحش

اولین جمعه ای فصل خزان تصمیم گرفتم ویا بهتر بگم باباپیشنهاد داد  بچه ها رو ببریم باغ وحش تا هوا سرد نشده ومامان نق زد که نه مگر می شه ما ۲نفری چطور از پس ۳تابچه بر می اییم نه اصلا بی خیال من خسته ام و  نمی توانم اونجا هم بدو بدو کنم واز این قبیل غرولندهای زنانه وخستگیهای مادرانه گفتیم ولی کسی نشنید وعاقبت با کلی ناز وعشوه مخصوص خودم پذیرفتم وبابا قول داد که هرر جا من خسته یا کلافه شدم برمی گردیم پاشدم وکوله پشتی اوردم راهی شدیم بماندکه توماشین تا اومدم از دست هانا وکوشا عصبانی بشم ارشا بوسم می کرد ومی گفت ماما دردر خلاصه رسیدیم باغ وحش وشما چه مشتاق دیدن بودید وبرای میمونها دست می زدید واز کنار قفس اهو وخرس تکان نمی خوردید وخدایی خیلی بجه ه...
18 13

گلایه

گلایه دارم از مردمی که لحظه خوشی نمی گذارندداشته باشیم وبعضا چنان رفتار وعجیب وغریبی دارند که توحیران ومبهوت می مانی که حالا چگونه عکس العملی داشته باشی؟وچگونه پاسخ دهی پاسخ اینگونه افراد راوگلایه دارم از مردمی که چه راحت وارد حریم خصوصی مادری وفرزندیت می شوند مردمی که گاها یک رهگذرند وبس وهرگز ندیدی وبه گمانت هم دیگر نخواهی دید وگم می شونددر باقی صفحات زندگی ومن مادریم که ۲۲ ماه دیدم وشنیدم وسکوت کردم سکوتی به وسعت تمام فر یادهای عالم وباز خواهم شنید وانقد سئوالات تکراری شنیدم که مغزم پر شد از تکرار تکرار شده ها خداوندا به ما بیاموز که احترام بگذاریم به حرمتهای هم وبدانیم که تو دوست نداری کنکاش در زندگی دیگران راکه هر مادری روابطی دارد با ...
18 13

پدر یعنی ........

کوجولوها تا امروز از خودمون نوشتم ولی اکنون می خواهم از ارام جانم بنویسم از پایه ای زندگیم بنویسم اری می خواهم از اون بنویسم از کسی که صبر معنا پیدا کرد در مقابلش.از کسی  که گذشت از گذشته وحال واینده ا ش تا اسوده شود خانوادهاش او که معنا دادباایثاریش  به ز ندگیمان وشما کودکانم بچگی میکنید وخواهید کرد در پناهش ورشد خواهید کرد در پناه خالقش واو. نعمتی که خداوند به ما داد  تا نهراسیم از هیچ افت وسختی در زندگی ااز اویی که به خود می بالم از داشتنش واز اوی که با وجود شما پدریهایش پرر نگ تر از همسری هایش وقدمهایش استوار تر از قبل وقلبش مملو از عشق ورزیدن به شماها ونگاهش عاشقانه تر از هر نگاهی واغوشش امن ترین مامن برای شماست مطمئنا دوستش دارید وخوا...
21 13

تغطیلات عید قربان

  فسقلی ها سه شنبه ۸ صبح را هی ویلا شدیم وقتی رسیدیم شما فسقلی ها  خوب یادتون بودا.خه مااز خرداد نرفته بودیم وقتی از پله ها بالا می ر فتیدباورم نمی شد که اینقدر مهارت پیدا کردید وعصر هم یه بارون وحشتناک اومد وشما تو بغل ما برای اولین بار بارون لمس کردید وطبق معمول بقیه کلمات اولش یاد گر فتید ومی گفتید بار ومن از لذت شما لذت می بردم وته دلم خداخدا می کردم بارون بند بیاد وهوا بهتر بشه تا شما ها بتوانید برید تو محو طه وکنار دریا و قربون خدا بروم که بععضی اوقات چنان سریع اجابت می کنه که دست نگه دارنده اش حس میکنی با تمام وجودت و چنان هوا عالی شد که عید گذشته هم به این خوبی نبود وفردا ساعت ۶ صبح دم ویلای پدر جون بودید بلال بدست ت...
27 13