هانا  ارشا کوشا هانا ارشا کوشا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات تلخ وشیرین سه فرشته

وای از شما

13/0/27 4:26
نویسنده : سولماز
138 بازدید
اشتراک گذاری

واقعیتش امروز اونقدر دنبال شما دویده بودم که ساعت ۹شب بیهوش واز دنیا بی خبر بودم شما ها روز به روز شیطون تر وباهوشتر می شوید ومن در تمام روز از شما عقب تر می مانم .راستی هانای گلم امروز با بابایی رفتیم بهار وبرات از این شورتهای اموزشی خریدیم وسرراه به خونه رفتیم به خلوتگاه مامان در میدان انقلاب یعنی انتشارات جیحون جایی که یکعمر از محبوب ترین خلوتگاهی من بود وخودم غرق در کتابهای دیدم که ارزوی خواندنشون داشتم وچنان هجوم برده بودم به کتابها که انگار تا حالا کتاب ندیده بودم وچند تای انتخاب کردم که در ساعات فراغتم بخوانم .ولی وقتی می خواستم حساب کنم سولماز درونم به من نهیب زد که  داری چیکار می کنی ؟واقعا وقت خالی داری ؟بهش گفتم بالاخره یکی دو ساعتی پیدا می کنم . خوددرونم پاسخ داد:وا قعا کتاب مبارز راه روشنایی  که تابستون خریدی یک مقدمه ازش خواندی و الان داره عرض اندام می کنه در گوشه طاقچه .راست میگفت الان ااگه بر فرض مثال هم وقت داشته باشم سعی می کنم کتاب مرتبط با کودکان بخوانم با کلی اه اروم اروم کتاب را برگرداندم سر جاش وبابایی متعجب بود چون به قول خودش در این ۱۰ سال گذشته ندیده بود که من دست خالی از این کتاب فروشی بیرون بیام .ولی خوب شما تمام بودنم از من دزدید وبا خود فکر می کردم . از زمان بودنتون قلب وروح سولماز در جایی دیگه خارج از جسمش داره زندگی می کنه ودر عوض برای شما سری جدیدی از می می نی ها رو خریدم کتابهای که الان جایی بزرگی را در کتابخونه کوچک ما به خود اختصاص دادند

برگشتم خونه که دیدم دخترکم تب کرده به خاطر اینکه داره دندان در می اورد ود رگوشه اشپزخونه بی حوصله تر از همیشه داره با اسباب بازی محبوبش {قوطی های شیر خشک} بازی میکنه وخدای نا کرده اگه گوشه از انگشت کسی اشتباهی به اونها بخورد چنان داد وقالی راه می ندازه که فقط از خودش بر می اید وچنان با نا مردی اشگ برادرانشو راجب این مسئله در می اورد که بیا وببین تمامش مال خودش .وهانای عزیزم ورد زبونت:نه نه البته از نوع انگلیسیش وچنان محکم وبی وقفه داد میزنی واین عبارت تکرار می کنی که از هر لغت باز دارنده کار ساز تر  وجالب که بین ما نه نه گفتن تو رواج پیدا کرده

سکانس دوم از خونه:سر چر خوندم ببینم پسرها کجایند که دیدم وای بر من دوطرف میز وسط مبلم کشو داره وشما دونفر توی کشوها نشستید دارید کارتون می بینید ومن هاج وواج مانده بودم در مقابل تابلوی روبروم خلاصه کمی تلخ شدم گفتم زود تو اطاقتون هنوز حرف من تمام نشده بود که در اطاقتون محکم بسته شد حالا خواهش از ما وبی اعتنای از شما که لطف کنید بیاید بیرون  .خلاصه دو سه ساعتی گذشت ومن داشتم با تلفن حرف می زدم وفاطمه هم هانا رو می خوابوند که دیدم دادش در امده نگاه کردم دیدم  پشتی های مبل راحتی رو با کمک هم برداشتید وگذاشتید کنار میز ومی روید بالاش وسر سره بازی می کنید هم خنده ام گرفته بود و هم من ماندم ونبوغ شما در خرابکاری که خوشبختانه دماغ ارشا هنگام پایین امدن اروم خورد به فرش وشما دست کشیدید ار سرسره دست سازتون و تا شب هزارتا خرابکاری دیگه داد وبیداد دعوا وگاز ومو کشیدن شد چاشنی امروزمون شما در مواقع خرابکاری خوب پشت هم هستید وهوای همدیگر خوب دارید ولی به یک چشم بهم زدنی هم خوب دعوا می کنیدومن شب بیهوش شدم ونصف شب بی خوابی زد به سرم واومدم به خونه دوم .

خدا را شاکرم چون کودکان ناتوان من توانا تر شودند کودکانی که به قدری کوچک وریز وناتوان بودن که نه تنها من بلکه خیلی ها را هم به وحشت می انداختند وخدارا شاکرم که مامن گرمی دارم که در ان شاهد رشد نوگلانم هستم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)