هانا  ارشا کوشا هانا ارشا کوشا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات تلخ وشیرین سه فرشته

دلتنگیهای من

چقدر لذت داره ادم کنار دریا باشه واز هوا وهمنشین های خوب لذت ببره وبگه وبخنده وبا نگاهش دنبال کنه فرزندانش ولی داخل این جمع ممکن دلتنگ خلوت خودت بشی ودوست داشته باشی که یکی دو ساعتی دیوار بکشی دور خودت ومرور کنی تمام روزت ولب تابت بگذاری رو پات بنویسی از امروز ودیروز وفردات تا یادت نره لحظه های تلخ وشیرینت نه فقط به خاطر اینکه به شماها بگیم که چقدر دوستتون داریم ویا ماچه کارهای براتون کردیم ویا مرتب یاداوری کنیم که چنین وچنان کردیم نه فقط به این دلایل شاید فقط به یک دلیل وقتی  که زمانه طی شد وما دلتنگ این روزها شدیم بر گردیم وبخوانیم وصد باره غرق لذت بشیم ودوباره مرور کنیم فیلم کودکی شمارو وجوانی خودمون  چند روز پیش مامانم تو ویلا به نگین ک...
27 13

تولد ساختگی

تولد ساختگی یکی از تفریحات خود ساخته ما ست ...تولد گرفتن واجازه دادن به بچه هاست تا هر جوری دوست دارند از خجالت کیکشون بر بیاند ...
28 13

بزرگ مرد کوچکم

    می خواهم از تو بنویسم از تویی که عشق تجلی پیدا کرد با اولین گریه ات از توی که نگاهت به وسعت دریاهاست وتو پسرکم ارشا نام گرفتی به معنای پاک ومقدس توی که زلالیت پاکی ومقدسی پروردگار را به صد باره گوشزد می کنه از توی که پسر ارشد خانواده لقب گرفتی ومن این جمله را به دفعات شنیده بودم که پسر بزرگ جانشین پدر وتو با فاصله یک دقیقه شدی جانشین وچه جالب که خیلی از کارهات به مصداق پدر به نقل قول از طرف اکثریتی که اشنا هستند با ما ارشای من پسرکی بسیار تمیز که یاریگر مادرش در تمیزی وجمع کردن ریخت وپاش بقیه ودلبسته بیش از حد بابا ارشای من مواظب ودل نگران خواهر وبرادرش ومدام حواسش هست که ایا بقیه هم دارند از چیزهای که در دست اون یا نه؟ ارشایی ک...
29 13

کلاس خلاقیت

امروز دوشنبه ۶ ابان شروع کلاسهای خلاقیت مادر وکودک بود وشما رو بردم کافه خلاقیت بهتون خوش گذشت خدارا شکر که فاطمه ام دختر خوبی وهمه جا پا . وامیدوارم همینطوری بماند . دایی اراز وفراز اومدن دنبالمون ودایی اراز یک استخر توپ بزرگ براتون خریده بود کلی ذوق کردید ولی من بیچاره رفتم تو فکر که اگه هرروز ۱۲۰ تا توپ اینور اونور ولو کنید من چکار می توانم بکنم . ولی شما چنان با ذوق بازی می کنید که نگو نپرس ومن در عجبم از این همه بدو بدو و با وجود پرستار واقعا کم می اورم واونجاست که  خاله ستاره وعمو پورنگ به دادم می رسند عزیزم خیلی دوستتان دارم یا وجود تمام خستگیها وکارها یی که انگار هرگز تمام نمی شه باز شمایید که توان مضاعف به ادم می دهید  وبا وجود شما...
6 13

گل سینه

می خواهم از تویی بنویسم که از جنینی تا اکنون نفست با نفسم ادغام شد وشاید هم تنها دلیل وابستگی تو شنیدن مداوم ریتم قلبم در زمان جنینیت بود تو ارام جانم در ست زیرقفسه سینم جا داشتی ومن به بودن تو بر روی قلبم عادت داشتم وهنوزم تو در همه جادر بغلم جا گرفتی .وکمتر از من جدا می شی به این واسطه به تو گل سینه می گویم تو پسرکم امنیتت رادر اغوش من باز می یابی ومن را بادنیای از سئوال وهراس رها می کنی .نمی دانم واقعا نمی دانم که در کجای راه تو اینگونه وابسطه من شدی ومن چگونه می توانم ارام جانم اندکی تورا از خود دور کنم می ترسم ار اینکه به واسطه غریزه مادریم تو را وابسطه بیش از حد خود کنم . واگر زمانی هر چند کوتاه در کنارت نباشم تو چگونه می توا...
6 13

روزنگار کلاس بچه ها

دیروز دومین روز کلاس خلاقیت مادر وکودک بود کلاسها جالب چون من جای شما شعر یاد می گیرم گل بازی می کنم  و...... دوشنبه روز اول بود وشما باید نقاشی می کشیدید ارشا که طبق معمول تا دستش رفت سمت رنگ بچه ام گریه کرد وگفت اخی ما که دستمون رنگی بود اومدیم بریم دستش بشوریم که جشمتون روز بد نبینه یکمی از موهاشم رنگی شد .این کجایی دلمون بگذاریم خدا می داند خلاصه ارشا رو فاطمه برد دست وپا ومو هاش شست ویک قلم مو دادیم دستش که اقا با اون نقاشی بکشد .کوشا هم گریه که بگذار من برم جامپینگ وسرسره ومحوطه بازی واما هانا ار نوک مو تا نوک انگشتاش رنگ خالی بود وجای ورق نقاشی خودش ومن وفاطمه رو نقاشی می کرد ودروغ نباشه هر از چندگاهی هم نوک قلم موش سطح و رق لمس می ک...
9 13

من وپرستارها

از اونجای که همیشه اعتقاد داشتم خدای بالا سر مواظب مخلوقی که خودش خالقش هست واگر دنیا با تو سخت شد تو با هاش نجگند وبپذیر که باید حلش کنی واگر حل نشد به ارامی از کنارش بگذر ماجراهای من وپرستارها در این ۲۴ ماه هم خود داستان ناگفته  است که خود شاهنامه ای برای خودش .واز اونجای که معتقد بودم که باید دقت شود در انتخاب پرستار به دلیل وجود فرزندان با وسواس تمام کسی را از دوستان دور انتخاب کردیم که حتما هم مورد اعتماد بود وقرار شد از روزی که بچه ها میاین از دستگاه به خونه کارش شروع کنه .خوب دست بر قضا فرشته های من اذر بدنیا امدن در هوای سرد وپاییزی هر روز ما یک ماجرا داشتیم  بااین به اصطلاح پرستار امروز مهمون داشتند باید زود می رفت فردا ماشین گیرش ...
10 13