هانا  ارشا کوشا هانا ارشا کوشا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات تلخ وشیرین سه فرشته

حس بی پایان مادری

  انروزها فقط من بودم ومن درس  وکتاب وکار ودادگاه ودوستانم وخانواده ام که همیشه  مایه ارامشم بودند بعد مردی از تبار خوبیها از نژاد مهربانی همرا ه و همسفر من شد در مسیر زندگانی سالها در کنا ر هم کار کردیم وکتاب  خواندیم  وسفر رفتیم گشتیم وگشتیم تا زمانی که من نام مادر را  از خداوند تمنا کردم وبار دگر مادر شدم اری یک تجربه تلخ  را سپری کردیم وجواب ازمایش نوید اغاز دوباره بود من بار دیگه باردار بودم وحس ترس ونگرانی دوباره چنگ می زد به گوشه ای قلبم با خود عهد بستم به گذشته نیندیشم ولی مگه می شد  روزهای نه چندان اسا ن اغاز شده بودومن  مشتاق ونگران در ستیز ..گاه ناامید وگاه امید وار روزگار سپری می ...
12 فروردين 1395

تبریک نوروز

اینک بهار تا دوازه هایی شهر رسیده ودستهای پر نواز بهار   ..طبیعت خفته را بیدار می سازد امید دارم روزگارتان بهار  لحظه هایتان پر از شکوفه ..ودلهای پر مهرمان را به روزهای سبز وزیبایی بهار پیوند می زنیم  سبز ترین ودل نوازیترین تبریکات تقدیم شما عزیزان دلتان شاد تنتان سلامت ولبتان خندان باد   دنبارا برایتان شاد شاد وشادی را برایتان دنیا دنیا ارزومندم عیدتان پبشا پبش مبارک   دوستان وهمراهان عزیز ممنون که بک سال با ما بودید وشریک غم ها وشادی هایمان بودید دوستتان داریم وشمارا به خدایی می سپاریم که همبن نزدبکی هاست   فردا صبح زود اعزام شمالبم واین اخرین پست 1394 می باشد ...
26 اسفند 1394

روزمرگی

سلام ابن روزها انقدر با انبوه کارها روبروم که دیگه وقت نمی کنم بیام وسر بزنم ببخشید نمی دانم تا کجا نوشتم ولی در هرصورت ولنتاین به جشن کوچک تو خونه باز طبق معمول ابن چند سال با کمک خاله  مریم گرفتم که خوش گذشت وکلی با دوستان گفتیم وخندبدیمم ویه سفرم رفتیم اصفهان برای خواستگاری برای دایی اراز بله دایی اراز داماد شد البته قبلشم تکاپوی بس شیرینی داشتیم وشما برا اولین بار در سن چهار سالگی رفتید خواستگاری من نمی خواستم برم و بابا محمدرضا هم گفت من می مانم وشما برید بچه ها پیش  من با هم  می رویم پارک ولی. مامان وبابام گفتند نه همه باید بدانند این بچه ها برای ما چقدر مهم وباارزشند وبابا م گفت اگه اونها نیاییند من هم نمی اییم خلاصه &...
16 اسفند 1394

خداحافظ وسلام

گا هی ان قدر گرفتار خوشیها ونا خوشیهایی زندگی هستیم که فراموش می کنی مرگ وزندگی را وقتی بچه ها را راهی اموزشگاه کردم به سرعت شروع کردم به جمع کردن قسمت اعظمی از لباسهای زمستانی واوردن لباسهای بهاره وبا خود فکر کردم بهار داره می ایید زمستان داره وداع می گه وزمین رستاخبز دوباره ای را به رسم زمین بودنش تجربه می کنه چه زیباست زنده شدن دوباره زمین ودیدن اغازین رویش و پایان زمستان مرگی که گوری تعبیه نشده در عالم طبیعت  برایش زمستان فصل سپیدی ..فصل شبهایی بلند ..زمستان پاک ونجیب که تن پوشی از برف را با سخاوت هدیه می دهد ومی پوشاند تن لخت وعریان درختان ....بی صدا وخسته رخت بر می بنده وجاش به بهار تازه ومست می بخشه راستی این زمستون چقدردان...
11 اسفند 1394

سفر نامه قشم

سلام سفر قشم یکی از قشنگترینها شد برایمان وفوق العاده خوش گذشت وشما همسفر هایی عالی بودید واین نشان می داد که ما می توانیم مثل سابق سفر کردن را اغاز کنیم شما سه فرشته من کلی تجربه هایی جدیدی بدست اوردید وبرای اولین بار سوار هواپیما وکشتی شدید ومن تمام مدت پرواز نگران گوش درد بودم ولی خدارا شکر خییلی راحت بود وسوار قایق شدیم ورفتیم جزیزه هنگام دیدن دلفین ها واقعا قشنگ بود البته تور یکروزه گرفتیم وتقریبا تمام زیباییهار ا دیدیم  جنگلهای حرا ساحل لاک پشت ها دره ستارگان وپارک گورگودیلها اونجا راننده ای در اختبار داشتیم که رفت وامد راحت تر کرده ودر تمام مدت در کنارمون بود وبسیار اقای محترمی بود با پیشنهاد ایشون بک نهار رفتیم به خانه ...
27 بهمن 1394

ولنتابن

سلام ولنتاین روز سپاس از خداوند به خاطر محبت عشق  وتعظیم در مقابل بزرگترین ووالاترین عاشق است خدایی که با تمام عشق وزیبایی جهان را افرید ومارا در اغوش پر مهرش سکنا داد  خدارا شکر که هستیم وهستید ومامملو از عشق شماییم عزیزانم ولنتاین  مبارک عاشق شوید وبا عشق زندگی کنید زیرا شما ناچاریدبه عشق شما ثمره هایی عشقید  کودکانم یادتان باشد شادیهایی کوچک دلگرمی های بزرگ می دهد هرگز وامانده وچشم انتظار شادبهایی بزرگ نباشید هرطلوع سلام زندگی است به شما پس با عشق پاسخگو شویدوگام بر دارید ...
25 بهمن 1394

یادداشت

سلام تا دو سه ساعت دیگه عازم سفر به قشمیم امیدوارم روزهای خوبی داشته باشیم وبه همه خوش بگذره    وقتی دوربین خالی کردم باورم نمی شد این همه عکس جا مانده بود کلی عکس از تابستون وسفر به غار علیصدر بعد از بازگشت حتما سر وسامان خواهم داد
14 بهمن 1394

دل نوشته

کودکانم گریه سر  دادید واغاز کردید زندگی را به همین سادگی گریستن همیشه بد نیست  گاه اشگ شوق زیباست ..کودکانم شمایید که رهگذرید ودنیا همان جایی هست که باید  باشد گاه ناغافل به اخرخط می رسیم مواظب باشید زندگی امتحان سختی است که چرک نوبس ندارد پایان ره  به راستی پایان است ...اری  این شماییدکه معنا بخش زندگیتان خواهید بود مواظب باشید گاه حرفها  هم دست دارند  دستهایی بلند که می توانند بگیرند گلویی را وگاه پا دارند میتوانند ردی ابدی روی قلب کسی بگذارند زندگی بسان معجره ای است وشما منتخبین پرودگارتان هستید کودکانم گاه می توانید خود معجره ای  دبگری  باشید گاه می توانید دلیل خنده ا ی شوید یادتان  باش...
12 بهمن 1394