هانا  ارشا کوشا هانا ارشا کوشا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات تلخ وشیرین سه فرشته

باران زشت وزیبا

باران را با تمام زشتیها وزیباییهایش دوست دارم دیروز قدم زدم در کوچه پس کوچه های اشنا ومرور کردم خاطرات دیروزهایی گمشده ام را  وارد کافه ای دیر اشناییم شدم ونظاره گر رقص قطره هایی باران شدم وطبق دیروزهای گذشته سفارش قهو ه ای و ...خیره به فنجان روبرویم ومزه مزه کردم روزهای که شما نبودید ومن سبک بال بدون اندک دل اشوبی همگام می شدم وخیس می شدم در زیر باران گاهی شدیدا دلتنگ دبروزهای دو نفره  می شوم .. صدای کودکی فال فروش مرا به خود اورد نگاه دستان کوچکش کردم یخ زده ...وسیلی خورده ای هوایی سرد وبارانی نگاهش کردم که چه پاک ومعصوم ولی محکوم خسته با خود اندیشیدم ایا باران برای این کودک زیباست ایا این کودک روزی عاشقانه قدم خواهد زد ؟..اری ب...
20 آبان 1394

ووووای

چند وقته دارم سعی می کنم عکسهایی تابستون بگذارم ولی نمی شه وبه مشگل برخوردم چه برسه به عکسهایی پاییزه گاهی با خودم می گم بی خیال وتمام کن صفحه را ببند وگاهی صبوری می طلبم عاقبت کدوم بر کدوم غالب شود خداداند وبس  اصلا حال خوشی ندارممممم
11 آبان 1394

محرم

  باز دیباچه عشق وعاشقی اغاز شد ودیارم سیاه پوش  قلبها به سوی عاشقی پر گشودندوشهرم رنگ سوگ وماتم گرفت  باز محرم به رسم سالیان دور مهمان خانه هایمان شد صدای طبل و نوحه وهیئت  های عزاداری  عطر افشان خبر از امدن محرم می دهند  خبر از زجر خواهر ولبان تشنه هوای اینروزهایی زمین وملائک بوی غم واندوه دارد خدا یا کمک مان کن قبل از اشگ ریختن اشگ مظلومی را  بزداییم خدایا کمک مان کن یادمان نرود درس این روزهایمان را تن به ذلت ندهیم حتی تا پای جان خدایا توبزرگی ونیک از دلهای اشفته اگاه توراقسم به عظمت این روزها حاجت همه حاجتمندان را روا بدار هبچ کودکی را یتیم  وبیمار نکن وهبچ مردی را خوار وخفیف نکن  وهبچ حقی &n...
27 مهر 1394

مهر نامه یک

سلام بچه هایی خوبم فصل پاییز هم از راه رسیده وشما همچنان می روید اموزشگاه زیان  وهفته ای گذشته با خاله مریم وعمو بهنام وخاله هلن ولارا وعمو احمد رفتیم شمال و چهارشنبه رفتیم وشنبه برگشتیم وهانای مامان مریض شد وتا سه شنبه اموزشگاه نرفتی وپنچشنبه همزمان با روز جهانی کودک کلاس نقاشیتون دوباره شروع شد وهانای مامان کلاس باله هم می رود وبابا برا روز جهانی کودک بلیط سیرک افتاب در پارک ارم گرفت برای اولین بار رفتبم سیرک ونهار هم بیرون بودیم  عصرها پارک وبیرون همچنان ادامه داره واگه نروید  انقدر غر می زنید که مجبور می شیم ببریمتون حیاط حداقل همچنان سلسله ابرو بریهایتان به نحو احسنت  ادامه داره هانا اموزشگاه جوراب شلواریت...
17 مهر 1394

16 مهر روز جهانی کودک

کودکم دلبندم روز زیبایی کودکی مبارک با یکروز تاخبر دنبایی زلال کودکیت پرا ز خنده هایی مستانه  وغمهایت همسفر با باد پاببزی  روزگارت خوش وتنت سالم دلبندکوچکم دنیا کوچک است وشما انعکاس زیبایی از خودم هستید یا نه جان شبرینم شما جانمید خود خودم هستید ومن بازگشتم به دنیایی شیرین کودکی ببخش اگه ازردمتان ببخش اگر در غبار دنیایی بزرگیم غرق شدم ببخش اگه نشنیدم وگوشهایم مملو بود از واگویه هایی بزرگی خدارا سپاس که هستید ومعنا بخش تک تک لحظه هامید 
17 مهر 1394

دل نوشته

سر مستم  از امدن پاییز فصل قدم زدن بر روی برگهای خزان زده  .بیاییم غمهامون بر روی برگها بنو یسیم  تا باد پاییزی با خودش ببرد به دوردستهاواجازه دهیم باران پاییز خیسمان کند دیگر کافی است بی ابی وگرمایی نفس گیر تابستان ..جیره تابستان یه اتمام رسید پس گوش بسپاریم به موسیقی زیبایی برگها فصل مهر ومهربانی بر همه مبارک ...
30 شهريور 1394

شهریور نامه

سلام بچه ها باید بگم ابن ماه اتفاقهای خییلی خوبی افتاد وما چندروزی رفتیم شمال بعد هم خونه خاله رویا بودیم و چند تا از دوستان وبلاکی را دیدیم که خییلی خوش گذشت یک شب رفتیم خونه خاله مریم وهلن وبعدهم خونه مامانم وخاله مریم ودنیز وبهادر امدن خونه امون با عمو بابک از بوشهر وهفته اخرهم رفتیم تبریز و از اون جا هم  ماکو وکشت وگذاردر اطراف تبریز وشما هم خوشحال بودید که در کنار عماد وبسنای گلم بودید وچه خوب میزبانهایی بودن  وسما هر کار خواستید کردید با وسابلشون راستی اموزشگاهتونم عوض کردم واز اون محیط سرد وخشک اموزشگاه اتیه سازان اوردمتون به یک محیط ازادتر وشادتر ارشایی مامان کم کم داشتی ناخن می خوردی ار وقتی از اونجا امدی بیرون خییلی ک...
30 شهريور 1394