من وپرستارها
از اونجای که همیشه اعتقاد داشتم خدای بالا سر مواظب مخلوقی که خودش خالقش هست واگر دنیا با تو سخت شد تو با هاش نجگند وبپذیر که باید حلش کنی واگر حل نشد به ارامی از کنارش بگذر ماجراهای من وپرستارها در این ۲۴ ماه هم خود داستان ناگفته است که خود شاهنامه ای برای خودش .واز اونجای که معتقد بودم که باید دقت شود در انتخاب پرستار به دلیل وجود فرزندان با وسواس تمام کسی را از دوستان دور انتخاب کردیم که حتما هم مورد اعتماد بود وقرار شد از روزی که بچه ها میاین از دستگاه به خونه کارش شروع کنه .خوب دست بر قضا فرشته های من اذر بدنیا امدن در هوای سرد وپاییزی هر روز ما یک ماجرا داشتیم بااین به اصطلاح پرستار امروز مهمون داشتند باید زود می رفت فردا ماشین گیرش ...
نویسنده :
سولماز
1:50