بدون عنوان
سلام مامان شایلین عزیزممم من نمی توانم وارد وبلاک تون بشم می زند که وجود ندارد متاسفم
نویسنده :
سولماز
22:00
البوم اردیبهشت ماه (1)
ا ردیبهشت نامه
ا اردیبهشت ماه خوبی بود واتفاقهایی خوبی را در بر داشت دایی اراز سی اردیبهشت مراسم عقدکنانش در اصفهان بود وما چهارشنبه رفتیم اصفهان البته بماند که من روز قبلش از درد معده تا صبح به خودم پبچیده بودم ولی مراسم عالی برگزار شد البته بیست وسوم جشنی گرفتیم برای دایی فراز چون خدمت سر بازی پایان یافت وروز جهانی دوقلو ها وچند قلوها هم بردمتون پارک ارم وکلی بازی کردید وچهاردهم هم تولد بابایی بود یه جمعه هم با دوستان وبلاکی رفتیم پارک ملت خیلی خوش گذشت ولی در کمال شرمندگی یادم رفته کی بوده باید برم تو صفحه بچه ها واز اونها تقلب بگیرم همچنان اموزشگاه می روید ومن خدایی راشکرم که اموزشگاه قاصدک سپید ش...
نویسنده :
سولماز
23:39
من وشما
سه شنبه وچهارشنبه با فرحناز که کمکی خونه است تا نه شب یک سر کارکرده بودم وصبح پنچشنبه وقتی با داد هانا چشم گشودم بدنم سنگین بود وسرم چند برابر سنگینی می کرد روی شانه هام ومن دراز کش در تختم وفکر می کردم کاش اموزشگاه باز بود و اصلا معلوم بود چه روزی اغاز شد ه یادم افتاد پنیر وتخم مرغ نداریم الان نق وغرسه وروجک اغاز خواهد شد چند روز بود چشم سمت چپم باد کرده وخون انداخته بود همون مشگل فشار پشت چشم اصلا چرا باید اینقدر کار داشته باشم که دوروز به کوب کار کنم چرامن نباید استراحت کافی داشته باشم چرا ...........صدای ریختن چیزی میخ کویم کرد وآه من تمام فضای اطاق را پرکرد اصلا حوصله ندارم این زندگی نیست تک تک وجودم استراحت می خواهد و...
نویسنده :
سولماز
18:32
کمی از این کمی از آن
در قاب اینه سه بچه خوشگل ومرتب رخ می نمایید سه بچه ایی زیبا ودل فریب که هر رهگذری را به اندکی تامل ودیدن دعوت می کند سه بچه ایی که مسبب هزاران سئوال به جا وبی جا هستند ...اخی سه قلوهستند چرادو تاشون بور ویکیبشون نیست اسمشون چیه چند سالشونه و.............سه عروسکی که داشتنش آ رزویی خیلی ها است پشت این قاب زیبا خونه ای است که از سر صبح تا پاسی از شب صدای مامان مامان قطع نمی شود این اب می خواهد این شیر این دستشویی دارد واین دنبال دفتر ومدل نقاشی این دنبا ل لگو وان دنبال دایناسور وحیوانات این می خورد واین نمی خورد این داد می زند وان دکلمه می کند وان یکی ش...
نویسنده :
سولماز
0:45
کمی حرف کمی تبریک
سلام عزیزانم نمی دانم کجایی قصه وایستادم وتا کجا نوشتم می دانم خییلی چیزها را باید می نوشتم که ننوشتم خیلی جاها باید می رفتم که نرفتم وکلی کارنکرده انبار شد ه کلی پست موقت منتظر همت عالی بنده است نمی دانم بگم شما مقصرید من مقصرم روز مرگی مقصره شادی یا غم مقصره ......... در کل گاهی خوبیم گاهی بدیم شادی هامون کوچک غم هامون کوچکه روزگار داره می گذره البته اردبیهشت با مریضی وویروس اغاز شد وده روزشایدم بیشتر مهمونم بود ولی شکر خدا فعلا خوبیم من ببخشید مردهای خونه که تبریک روز مرد خییلی دیر دارم براتون تبت می کنم بزرگ مردان کوچکم و محمدرضایی عزیزمم زندگی در کنار شما ها برای من وهانا زیباست م...
نویسنده :
سولماز
20:54
هفته ای آخر اسفند 94 و لحظه ای تحویل(با درج ادامه مطالب)
نوروز
سلام گلهایی مامان فردایی چهارشنبه سوری صبح زود عازم شمال وبا به قول شما خونه دریا شدیم چهارشنبه دایی اراز ومادر جون وپدرجون ومائده جون ودایی فراز خونه ما بودن ودر بالکن خونه جشن گرفتیم وبعد ما به اتفاق مادر جون وپدرجون عازم شمال شدیم ودایی فراز باید پنچم می رفت پادگان ودایی اراز ومائده جونم اصفهان روزهایی اول هوا عالی بود من شروع به خونه تکونی ویلا کردم وکار وکار شما پی شیطنت وشیطنت ویلاو محوطه وساحل خییلی دوست دارید ومخصوصا همسایه ها هم شما را بی نهایت دوست دارند وعید ها تقریبا تمام ساکنین شهرک می اییند وکلی بچه هست که از صبح تا غروب بازی کنید ویازی ..جوری که بابدبختی می توانیم از شهرک پا بیرون بگذاریم جوری که یک روز قبل ...
نویسنده :
سولماز
23:07