خداحافظ وسلام
گا هی ان قدر گرفتار خوشیها ونا خوشیهایی زندگی هستیم که فراموش می کنی مرگ وزندگی را وقتی بچه ها را راهی اموزشگاه کردم به سرعت شروع کردم به جمع کردن قسمت اعظمی از لباسهای زمستانی واوردن لباسهای بهاره وبا خود فکر کردم بهار داره می ایید زمستان داره وداع می گه وزمین رستاخبز دوباره ای را به رسم زمین بودنش تجربه می کنه چه زیباست زنده شدن دوباره زمین ودیدن اغازین رویش و پایان زمستان مرگی که گوری تعبیه نشده در عالم طبیعت برایش
زمستان فصل سپیدی ..فصل شبهایی بلند ..زمستان پاک ونجیب که تن پوشی از برف را با سخاوت هدیه می دهد ومی پوشاند تن لخت وعریان درختان ....بی صدا وخسته رخت بر می بنده وجاش به بهار تازه ومست می بخشه راستی این زمستون چقدردانه ریختیم برای پرنده ها چقدر لذت بردیم از شبهایی بلند چقدر تنور دلمون گرم کردیم با شب نشینی های شبانه ویا صادقانه ...فقط نالیدم از سوز وسر مایی خشک ومریضی یچه ها هر چی بود به پایان نزدیک می شیم یقیننا زندگیم دکمه برگشت نداره ولحظه هایی که گذشت به گذشته ها سپرده شد و ان چه پبش روی من است با تمام غمها وشادی هاش گریه ها وخنده هاش فرصت زندگی است وزندگی کردن اری نم نمک داریم نزدیک می شیم به یک ودوباره می رسیم به نقطه اغاز به یک فصل جدید به یک زندگی جدید وباز نظاره گرتولد دیگریم اری شیشه عطر بهار شکست وعطر پروردگار در هوا پخش شد فقط کا فی است پنچره را بگشاییم وعمبق نفس بکشیم وچشمهایمان رابشوییم ودقیق بنگریم تا ردی از خالق رابیابیم
زمین دوباره در انتظار تولد یک برگ یک گل ومن در حال شمارش معکوس خوب می دانم صفر پایان نیست ونوید شروع وگاه ا غاز پرواز.. کاش یاد بگیرم از این بهار تا ان بهار بیشتر عشق بورزم وکمتر گرفتار تنفر واندوه بشم کاش یاد بگیرم هر لحظه می توانم از نو متولد بشم وبهاری زیبارا خلق کنم کاش یاد بگیرم بیشتر لبخند بزنم حتی به شاخه گلی تا انعکاسش در زندگی ببینم کاش بدانم لحظه ها در حال گذره وخو شبختی را عمیق تر نفس بکشم کاش سرمایی زمستان بیشتر نفس می کشیدم تا ذخیره ای روزهای گرم تابستونم می شد
بهار شروع بک قصه ای جدید امید دارم قصه امون بی غصه باشه وروزهامون بهاری وشادی مهمان قلب تک تکمون وهر روزمون مملو از عطر بهاری