کمی از این کمی از آن
در قاب اینه سه بچه خوشگل ومرتب رخ می نمایید سه بچه ایی زیبا ودل فریب که هر رهگذری را به اندکی تامل ودیدن دعوت می کند سه بچه ایی که مسبب هزاران سئوال به جا وبی جا هستند ...اخی سه قلوهستند چرادو تاشون بور ویکیبشون نیست اسمشون چیه چند سالشونه و.............سه عروسکی که داشتنش آ رزویی خیلی ها است
پشت این قاب زیبا خونه ای است که از سر صبح تا پاسی از شب صدای مامان مامان قطع نمی شود این اب می خواهد این شیر این دستشویی دارد واین دنبال دفتر ومدل نقاشی این دنبال لگو وان دنبال دایناسور وحیوانات این می خورد واین نمی خورد این داد می زند وان دکلمه می کند وان یکی شعر می خواند این دعوا می کند وان دیگری گریه گاه نقشت گم می شود در بین هیاهو یی سه وروجک این لیوان صورتی می خواهد ان ابی ودیگری به طور کل میوه می خواهد نه اب ...ظرفهای نشسته در ماشین ولباسهای کتیف در ان یکی ماشین وکتری در حال جوشیدن وغذا در حال قل قل کردن لباسهای خشک شده روی بند درانتظار رفتن در کمد خونه اب وجاروب شده گاهی در بین این هیاهو وقتی پبدا می کنی برای خودت چای دم می گذاری وچند دانه بهار نارنجم می اندازی ودر انتظار چای ودر این حین سی دی می گذاری وکودکان دراز کش در انتظار شروع کارتون چای برای خودت می ریزی واماده برای سوپرایز کردن خود صدایی داد وبیداد تو را وارد معرکه ای به اسم دعوا بر سر سی دی می کند وتلاش برای برقراری ارامش تاوان سنگینی را برایت تحمیل می کند چای از دست رفت وتو ناامید از نوشیدن جرعه ای از ان روان می شویی برای اماده کردن شام
یادمه ارزویی شنیدن واژ ه ای مامان را داشتم شکر یزدان که نعمت بر ما تمام شد واین واژه را در صدم تانیه هم می شنوم گاهی دلم سکوت می خواهد لختی به خود اندیشیدن گا هی حتی کوچکترین کارها بزرگترین ارزو یم می شود متل دستشویی رفتن در ارا مش وووووو مسواک زدن بدون دویدن بیرون ..اب نوشیدن با خیال راحت .......اری دوست عزیز سه قلو داشتن لبخند جلویی دوربین فقط نیست سه قلو داشتن بازی وخنده ودنبال هم کردن به روی چمن ها نیست سه قلو داشتن سربازی با اعمال شاقه وعادت کردن به ان است البته باید بگوییم کمدی تراژدی هم به وفور یافت می شود در این منزل متل
گریه کردن در تمام بعداز ظهر وگفتن اینکه من گریه نمی کنم دعوا کردن وگفتن اینکه ما با هم دعوا نمی کنیم وووونخوردن وسیر بودن خلاصه این قصه سر دراز دارد وبس
امشب از اون شبهایی به یاد ماندنی بود برای منی که نیم ساعت کسری خواب ملاک بدگذشتن کلا روزم بود شیر خوردیم دستشویی رفتیم بازی تیجر وشاگرد حین مسواک زدن کردیم لباس خواب پوشیدیم د وباره اب خوردیم وقصه ای اول را در اوج خواب خواندیم قصه ای دوم و قصه ای سوم را هم و البته لالایی هر دو مدلش را گوش دادیم امااااااااااااا دخترکم بیدار و پاسی از نیمه شب گذشته خوابید ومن بی خواب شدم سرم را در بالش فرو بردم وفریاد زدم بخواب فردا تو هستی و انبوهی از کار های تکراری کرده ونکرده ولی افاقه نکرد یاداوری کارها مجبورم کرد که برخیزم وبنشینم والان من هستم سکوت خط خطی صفحه ای ویم وذهن پریشونم اری دوست عزیزم من هنوز بیدارم منی که همشه دل سوزانه نگاهم به مادرانی بود که بک دست خرید ویک دست بچه اهسته گام بر می داشتند ویا مادرانی که دستمال به دست دوان بودن برای پاک کردن بینی فرزند مادرانی که در مهمانی ها تمام حواسشان پی فرزند بود وبس ...منی که مطمئن بودم هرگز تجربه نخواهم کرد چنین روزهای را الان به کرات انجام می دهم چون مادرم مادری سخت است ومادر سه قلو بودن وحشتناک است باور کنید که زندگی لبخند زیبایی قاب دوربین نیست
پی نو شت ولی با تمام خستگیها باور دارم دست کمک رسانی را که در تمام مراحل زندگیم رهایم نکرد وگام به گام من در حال حرکت است خداوندا شکر بابت تمام دقایق گذشته ولحظات اینده امان