هانا  ارشا کوشا هانا ارشا کوشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات تلخ وشیرین سه فرشته

ولنتابن

سلام ولنتاین روز سپاس از خداوند به خاطر محبت عشق  وتعظیم در مقابل بزرگترین ووالاترین عاشق است خدایی که با تمام عشق وزیبایی جهان را افرید ومارا در اغوش پر مهرش سکنا داد  خدارا شکر که هستیم وهستید ومامملو از عشق شماییم عزیزانم ولنتاین  مبارک عاشق شوید وبا عشق زندگی کنید زیرا شما ناچاریدبه عشق شما ثمره هایی عشقید  کودکانم یادتان باشد شادیهایی کوچک دلگرمی های بزرگ می دهد هرگز وامانده وچشم انتظار شادبهایی بزرگ نباشید هرطلوع سلام زندگی است به شما پس با عشق پاسخگو شویدوگام بر دارید ...
25 بهمن 1394

یادداشت

سلام تا دو سه ساعت دیگه عازم سفر به قشمیم امیدوارم روزهای خوبی داشته باشیم وبه همه خوش بگذره    وقتی دوربین خالی کردم باورم نمی شد این همه عکس جا مانده بود کلی عکس از تابستون وسفر به غار علیصدر بعد از بازگشت حتما سر وسامان خواهم داد
14 بهمن 1394

دل نوشته

کودکانم گریه سر  دادید واغاز کردید زندگی را به همین سادگی گریستن همیشه بد نیست  گاه اشگ شوق زیباست ..کودکانم شمایید که رهگذرید ودنیا همان جایی هست که باید  باشد گاه ناغافل به اخرخط می رسیم مواظب باشید زندگی امتحان سختی است که چرک نوبس ندارد پایان ره  به راستی پایان است ...اری  این شماییدکه معنا بخش زندگیتان خواهید بود مواظب باشید گاه حرفها  هم دست دارند  دستهایی بلند که می توانند بگیرند گلویی را وگاه پا دارند میتوانند ردی ابدی روی قلب کسی بگذارند زندگی بسان معجره ای است وشما منتخبین پرودگارتان هستید کودکانم گاه می توانید خود معجره ای  دبگری  باشید گاه می توانید دلیل خنده ا ی شوید یادتان  باش...
12 بهمن 1394

بهمن نامه یک

سلام فرشته های نازم دومین ما ه زمستان هم آغاز شد باید بگم روز ها مثل همیشه است وروز شب ما پر شد ه از صدایی  داد وبیداد وخنده وگریه شما شش بهمن  تولد دایی فراز بود که یهتون خییلی خوش گذشت دوتا از دوستانتونم در اموزشگاه تولدشون بود که شما شاکی  امدید که چرا ما از اون برفها نداشتیم چرا نخریدی بزنی بالا وما بپریم بگیبریم وهر روز می پرسید تولد ما کی دویاره و بامزه کیکاتونم انتخاب کردید قربونتون برم که ابنقدر دنیاتون کوچکه ..یه شب هم رفتیم دلفیناریوم برج میلاد که کلی ذوق کردید چند شب مهمون داشتیم ومهمون رفتیم  زبانتون عالی داره جلو می رود بیش ازحد تصور من وبابایی دبروز ارشا کتاب خواند ومن صمیمانه ممنون دار پرسنل اموز شگاه قاصد...
11 بهمن 1394

شب کریسمس

شب کریسمس شما فرشته ها کوکی درست کردید وگذاشتید زیر درخت کریسمس وبابا نوئل از شومینه امد وکوکی هاتون خورد  وهدایاتون گذاشت ورفت  راستی چند شب قبلش بابا نوئل تو خیابون دید ه بودید واون بهتون هدیه داد  (البته دستم درد نکنه )واز تون قول گرفت که اگه بچه هایی خوبی باشید از شومینه می ایید وبراتون هدبه می اورد وشب کریسمس اورد وصبحش شما ذوق کردید   ...
7 بهمن 1394

برف بازی

ارشیو ورق می زدم وبایگانی می کردم بعضی عکسهارا تارسیدم به عکسهایی اذر واولین واخرین برف دیارمون باخود اندیشدم مگر قرار نبود پاییز وزمستان سختی پبش رو داشته باشیم پاییز که نه چندان سرد وسخت گذشت اولین ماه زمستان هم بدرود گفت هوا گویی سر شوخی دارد  و روزهایی پایانی زمستان واوابل بهار را به نمایش گذاشته  اولین برف پاییزی خوش خاطره ای را بر ای شما به ارمغان اورد برف بازی بامدیریت وپرسنل امورشگاهتون وچقدر شاد بودید ومن دلشاد از شادبتون شما در کنار غریبه هایی بودید که به یمن مهر بیش از حد شان اشناتر از هر اشنایی بودند برایتان ..شکر یزدان را که ما انروز را غنیمت شماردیم وبازی کردیم وخندیدیم ... ما چشم انتظار برفیم اری زمستان بی...
4 بهمن 1394

از تو می نویسم برای تو

عادت ندارم از اتفاقات بد بگم ولی دخترکم گیس گلابتونم بیست دقیقه ای که تو به ما ندانسته هدیه کردی وحشتی به عظمت زندگیمان وغمی به اندازه عمرمان به ما هدیه داد قا صدکم پبام ا ور شادیم بودنت را دوست دارم ونام زیبابیت خوش اهنگ ترین اهنگ زندگیم است  ماه پبشونی در اخرین ماه پاییز در اغوش من زمینی جا گرفتی من مست عطر بهشتی تو روزگار را سر کردم من تورا از انسوی آ سمانها طلب کردم وتو ارمغان پروردگارم هستی دخترکم تورا برای بیست دقیقه در باغ وحش ارم گم کردم بیست دقیقه ای که  دنیا ایستاد وشاهد دویدنهایی بیهوده من وبابا بود دویدیم وبه تو نرسیدیم ودر لحظه ای که کاملا مستاصل  وپریشان وحتی توان نگاه کردن به یکدیگر را نداشتیم ..ن...
3 بهمن 1394

پر از خالییییم {دل نوشته}

چند شبی درست نمی خوابم دوباره شدم سولمازی که نمی شناسم چند شبی کابوس می بیینم کابوس تکراری من ... کابوسی که هر از چند گاهی من بیگانه می کنه باارامش شب تلاش بیهوده ای ماهی ها  برای بقا در نبود اب ..روح وذهنم زنگار گرفته روزگاری است نا مهربان شدن با خودیتم .گاهی بغض بدی  اعماق وجوم چنگ می زنه از اون بغضهایی که اگه سر وا کنه دیگه حالا حالا ها تمامی نداره نمی دانم گاهی دلم می خواهد نقطه بگذارم بیام سرخط ولی گم کرده ام کلاف زندگی ونمی دانم از کجایی این قصه پایان ودوباره اغاز کنم  خییلی خسته ام ووپر از خالیم خییلی بد که زل بزنی به حروف ذهنت یارایی یاری نداشته باشه گاه خوبه ادم الزایمر بگیره وپاک کنه همه بودنهاش ولی قصه من با تمام ق...
22 دی 1394