هانا  ارشا کوشا هانا ارشا کوشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات تلخ وشیرین سه فرشته

نوروز

سلام گلهایی مامان فردایی چهارشنبه سوری صبح زود عازم شمال وبا به قول شما خونه دریا شدیم چهارشنبه دایی اراز ومادر جون وپدرجون ومائده جون ودایی فراز خونه ما بودن ودر بالکن خونه جشن گرفتیم وبعد ما به اتفاق مادر جون وپدرجون عازم شمال شدیم  ودایی فراز باید پنچم می رفت پادگان ودایی اراز ومائده جونم اصفهان روزهایی اول هوا عالی بود من شروع به خونه تکونی ویلا کردم وکار وکار شما پی شیطنت وشیطنت  ویلاو محوطه وساحل خییلی دوست دارید ومخصوصا همسایه ها هم شما را بی نهایت دوست دارند وعید ها تقریبا تمام ساکنین شهرک می اییند وکلی بچه هست که از صبح تا غروب بازی کنید ویازی ..جوری که بابدبختی می توانیم از شهرک پا بیرون بگذاریم جوری که یک روز قبل ...
19 فروردين 1395

حس بی پایان مادری

  انروزها فقط من بودم ومن درس  وکتاب وکار ودادگاه ودوستانم وخانواده ام که همیشه  مایه ارامشم بودند بعد مردی از تبار خوبیها از نژاد مهربانی همرا ه و همسفر من شد در مسیر زندگانی سالها در کنا ر هم کار کردیم وکتاب  خواندیم  وسفر رفتیم گشتیم وگشتیم تا زمانی که من نام مادر را  از خداوند تمنا کردم وبار دگر مادر شدم اری یک تجربه تلخ  را سپری کردیم وجواب ازمایش نوید اغاز دوباره بود من بار دیگه باردار بودم وحس ترس ونگرانی دوباره چنگ می زد به گوشه ای قلبم با خود عهد بستم به گذشته نیندیشم ولی مگه می شد  روزهای نه چندان اسا ن اغاز شده بودومن  مشتاق ونگران در ستیز ..گاه ناامید وگاه امید وار روزگار سپری می ...
12 فروردين 1395

تبریک نوروز

اینک بهار تا دوازه هایی شهر رسیده ودستهای پر نواز بهار   ..طبیعت خفته را بیدار می سازد امید دارم روزگارتان بهار  لحظه هایتان پر از شکوفه ..ودلهای پر مهرمان را به روزهای سبز وزیبایی بهار پیوند می زنیم  سبز ترین ودل نوازیترین تبریکات تقدیم شما عزیزان دلتان شاد تنتان سلامت ولبتان خندان باد   دنبارا برایتان شاد شاد وشادی را برایتان دنیا دنیا ارزومندم عیدتان پبشا پبش مبارک   دوستان وهمراهان عزیز ممنون که بک سال با ما بودید وشریک غم ها وشادی هایمان بودید دوستتان داریم وشمارا به خدایی می سپاریم که همبن نزدبکی هاست   فردا صبح زود اعزام شمالبم واین اخرین پست 1394 می باشد ...
26 اسفند 1394

روزمرگی

سلام ابن روزها انقدر با انبوه کارها روبروم که دیگه وقت نمی کنم بیام وسر بزنم ببخشید نمی دانم تا کجا نوشتم ولی در هرصورت ولنتاین به جشن کوچک تو خونه باز طبق معمول ابن چند سال با کمک خاله  مریم گرفتم که خوش گذشت وکلی با دوستان گفتیم وخندبدیمم ویه سفرم رفتیم اصفهان برای خواستگاری برای دایی اراز بله دایی اراز داماد شد البته قبلشم تکاپوی بس شیرینی داشتیم وشما برا اولین بار در سن چهار سالگی رفتید خواستگاری من نمی خواستم برم و بابا محمدرضا هم گفت من می مانم وشما برید بچه ها پیش  من با هم  می رویم پارک ولی. مامان وبابام گفتند نه همه باید بدانند این بچه ها برای ما چقدر مهم وباارزشند وبابا م گفت اگه اونها نیاییند من هم نمی اییم خلاصه &...
16 اسفند 1394

خداحافظ وسلام

گا هی ان قدر گرفتار خوشیها ونا خوشیهایی زندگی هستیم که فراموش می کنی مرگ وزندگی را وقتی بچه ها را راهی اموزشگاه کردم به سرعت شروع کردم به جمع کردن قسمت اعظمی از لباسهای زمستانی واوردن لباسهای بهاره وبا خود فکر کردم بهار داره می ایید زمستان داره وداع می گه وزمین رستاخبز دوباره ای را به رسم زمین بودنش تجربه می کنه چه زیباست زنده شدن دوباره زمین ودیدن اغازین رویش و پایان زمستان مرگی که گوری تعبیه نشده در عالم طبیعت  برایش زمستان فصل سپیدی ..فصل شبهایی بلند ..زمستان پاک ونجیب که تن پوشی از برف را با سخاوت هدیه می دهد ومی پوشاند تن لخت وعریان درختان ....بی صدا وخسته رخت بر می بنده وجاش به بهار تازه ومست می بخشه راستی این زمستون چقدردان...
11 اسفند 1394

سفر نامه قشم

سلام سفر قشم یکی از قشنگترینها شد برایمان وفوق العاده خوش گذشت وشما همسفر هایی عالی بودید واین نشان می داد که ما می توانیم مثل سابق سفر کردن را اغاز کنیم شما سه فرشته من کلی تجربه هایی جدیدی بدست اوردید وبرای اولین بار سوار هواپیما وکشتی شدید ومن تمام مدت پرواز نگران گوش درد بودم ولی خدارا شکر خییلی راحت بود وسوار قایق شدیم ورفتیم جزیزه هنگام دیدن دلفین ها واقعا قشنگ بود البته تور یکروزه گرفتیم وتقریبا تمام زیباییهار ا دیدیم  جنگلهای حرا ساحل لاک پشت ها دره ستارگان وپارک گورگودیلها اونجا راننده ای در اختبار داشتیم که رفت وامد راحت تر کرده ودر تمام مدت در کنارمون بود وبسیار اقای محترمی بود با پیشنهاد ایشون بک نهار رفتیم به خانه ...
27 بهمن 1394