هانا  ارشا کوشا هانا ارشا کوشا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات تلخ وشیرین سه فرشته

دل نوشته

سلام گاهی مالک خییلی چیزها می شویم چیزهایی که مال ماست وبابتش هزینه کردیم گاهی می توانیم انهارا بفروشیم ویا هدیه دهیم ویا از دستشون دهیم ولی در این دنیایی مادی گنجهایی هستند که با هیچ چیز خریدنی نیست مثل زمان ..روزهای رفته ای ما روزهای الان ما روزهای فردایی ما ودیر یا زود تاریخهایی بر جا می ماند که نشانگر شادیها وغمهایی ما ویا نگرانیها واسودگی هایی ماست تاریخهایی که ما خالقش بودیم وما مسئول خوبیها وبدیهشون هستیم تاریخهایی که ما نه می توانیم بخریم ونه می توانیم بفروشیم ویا هدیه دهیم  گاهی در زندگیت دوستی داری که وقتی درکنارش  هستی فرقی برایت نداره  میزبانی یا مهمانی ..خانه توست یا خانه اوست فرقی نداردکجایی لازم نیست ...
19 دی 1394

دی نامه

سلام نازنین های مامان سوم دی تولدتون را باحضور دوستان واقوام گرفتیم وکلی بهتون خوش گذشت   ارشا صبح تولد برگشتی می گی همش دوتا تولد ..کوشا هم می گی کاش دوباره بزرگ شم خوش گذشت ..وهانا هم می گه حداقل بادکنکها را نکن ..امسال عمو موسیقی هم بود کمک های خاله مریم وخاله شراره وخاله وحیده خییلی مثمر ثمر بود وعصای د ستم بودن  همه چیز خوب شد وخداوند مدد کرد ومثل همیشه کنارمون بود تم تولدتون هانا دورا وارشا حیوانات جنگل وکوشا دابناسور بود حدودا پنچاه نفر  مهمان بود وجا داره از تک تکشون تشکر کنیم که باز مثل هر سال مارا تنها نگذاشتند وما شرمنده ای محبتهاشونیم  عکسها طیق معمول  با دایی فراز  بود که هنوز به دستم نرسیده شام ته...
10 دی 1394

تولدانه یک(آموزشگاه قاصدک سپید)

ممنونم از آمورشگاه قاصدک سپید کلیه ای پرسنل ومدبربت عزیز که محیطی شاد وارام را فراهم کردند ممنونم از دویار همیشگیم دایی فراز وخاله مریم  واز بابایی که در هر زمینه ای کنارم ...گلهای مامان تنتون سالم لبتون خندون ودنیا یه کامتون انشالله تولد خونه با اقوام ودوستان نزدیک بعداز صفر ...
18 آذر 1394

تولد

بسلام فرشته هایی مامان تولدتون مبارک چه خوب که هستید وچه خوبتر که مال منید  بگم ار تولدتون که شب تولدتون دایی ازار ومائده جون پبشمون بودند ویک کیک کوچک بابایی گرفته بود دایی ارازومائده جونم کادو خریده بودند ومن وبابایی هم همینطور البته صبحش رفتیم ضیافت وکیک  اموزشگاهتون سفارش دادیم وبعدهم رفتیم پارک وکتاب فروشی که همونجا هم نفری بک سی دی ویگ اسباب بازی کوچک برداشتید جمعه صبح  روزتولدتون هم می خواستیم بریم باغ وحش چون خییلی سرد بود رفتیم کوروش وشما حسابی بازی کردید وشبشم دایی فراز اومد با کلی هدیه ویک کیک کوچک دیگه وشمع دوباره  کلی شاد بودید هانا بانو سر فوت کردن ارزوی باربی ولباس سفید کردی وکوشا وارشا هم دایناسور وا...
15 آذر 1394

اخرین دل نوشته چهارسالگی

این روزها مملو از شمایم ودلتنگ اولبن هایم اولین دیدار اولین لمس وجودتان اولبن روز ورود به  خانه اولین حمامتان و...... از کنار باغ خاطراتتم که رد می شوم زیباترین گلهای خاطراتتم وگرمترین روزهایی رندگیم شمایید چه خوب که هستید وچه خوبتر که بند دل منید.. دستانم را بو می کنم وعطر وجودتان را حس می کنم اری یقینا شما سهم من بودید وهستید از بهشت خداوندی اینروزها مملو از شمایم گرچه روزهایم مملو از شیطنتهایی کودکی  وسختگیریهایی مادرانه من در حال گذر است گاهی نمی دانم در کدامین کوچه پس کوچه هایی زندگی از شما جا مانده ام ویا پشت  کدامین چراغ قرمز نا غاقل گرفتار ماند ه ام که شما این چنین دوان دوان در حال سیر تکامل اید   کودکانم شتابان ...
12 آذر 1394