حیف
سلام روزگاری سخت در ستیزم با حیف ..اصلا پدر کشتگی پیدا کردم ازاون خود در گیرهایی که هر ازچند گاهی سراغ ادم میا ن...دارم خودم وروحم تجلی می دهم شاید بیاموزم اموخته ای بزرگ از درسهایی زندگی باید اعتراف کنم تو خونه ما حیف زیاده از همون موقع که سن شما بودم یه چیزهایی حیف بود مامانم به صندوقچه داشت که مال مامانش بود وتمام حیف ها توش جمع بودن گاهی که درش باز می کرد از هر فیلمی برای من لذت بخش تر بود زل زدن به اون حیف ها پارچه ابریشمی ویا اون شمعدانی قدیمی که حیف بود سالی یه بار می نشست سر سفره هفت سین وبس لباسهای نوزادی من که حیف بود یادگاری اون دوران بود .گل سینه مامانم که مال مادرش بود وحیف بو...
نویسنده :
سولماز
0:15