پر از خالییییم {دل نوشته}
چند شبی درست نمی خوابم دوباره شدم سولمازی که نمی شناسم چند شبی کابوس می بیینم کابوس تکراری من ... کابوسی که هر از چند گاهی من بیگانه می کنه باارامش شب تلاش بیهوده ای ماهی ها برای بقا در نبود اب ..روح وذهنم زنگار گرفته روزگاری است نا مهربان شدن با خودیتم .گاهی بغض بدی اعماق وجوم چنگ می زنه از اون بغضهایی که اگه سر وا کنه دیگه حالا حالا ها تمامی نداره نمی دانم گاهی دلم می خواهد نقطه بگذارم بیام سرخط ولی گم کرده ام کلاف زندگی ونمی دانم از کجایی این قصه پایان ودوباره اغاز کنم خییلی خسته ام ووپر از خالیم خییلی بد که زل بزنی به حروف ذهنت یارایی یاری نداشته باشه گاه خوبه ادم الزایمر بگیره وپاک کنه همه بودنهاش ولی قصه من با تمام ق...
نویسنده :
سولماز
0:47