وای از شما
واقعیتش امروز اونقدر دنبال شما دویده بودم که ساعت ۹شب بیهوش واز دنیا بی خبر بودم شما ها روز به روز شیطون تر وباهوشتر می شوید ومن در تمام روز از شما عقب تر می مانم .راستی هانای گلم امروز با بابایی رفتیم بهار وبرات از این شورتهای اموزشی خریدیم وسرراه به خونه رفتیم به خلوتگاه مامان در میدان انقلاب یعنی انتشارات جیحون جایی که یکعمر از محبوب ترین خلوتگاهی من بود وخودم غرق در کتابهای دیدم که ارزوی خواندنشون داشتم وچنان هجوم برده بودم به کتابها که انگار تا حالا کتاب ندیده بودم وچند تای انتخاب کردم که در ساعات فراغتم بخوانم .ولی وقتی می خواستم حساب کنم سولماز درونم به من نهیب زد که داری چیکار می کنی ؟واقعا وقت خالی داری ؟بهش گفتم بالاخره یکی دو سا...
نویسنده :
سولماز
4:26