روزنگار خرداد
سلام گلهای من باورم نمی شه اینهمه گذشته ومن از شما چیری ننوشتم دلم برا نوشتن تنگ شده شما همچنان وروجکید وشیطان زمانه با سرعت زیادی می گذزه وما روز وشبهامون باهم قاطی می کنیم دیگه با اموزشگاهتون خو گرفتید وبه راحتی ومشتقانه خودتون می روید در این مدت اکثرا پارک بودیم وتعطبلات خردادم تولد امیر بود ویکروزم رفتیم پارک وخاله نازی وعمو ناصر وبچه هاامدند پیشمون وسر مون حسابی گرم شد وشما هم که مهمان دوست کلی بهتون خوش گذشت جاهابب را برای اولبن بار تجربه کردبد بعضی وقتها باور کنید نمیدانم چند شنبه است ومن دارم چبکار می کنم خییلی از دستتون می خندم وگریه می کنم روزهام مملو از دنیایی که با تمام شیرینی وسختیش شمابرام خلق کردید اموزشگاه رفتنتونم همچنان ادامه داره دوستتون دارم وخدارا ممنونم بابت تمام لحظاتی که مجال با شما بودن را برا ی ما خلق کرده استس چند روزی تعطیل بود که مایکروز رفتیم تله کابین ویک روزم رفتیم از ایستگاه تجریش برای اولین بار شمارا سوار مترو کردیم ورفتیم بازار بزرگ که بازار تعطیل بود ومترو خلوت شما به راحتی واگنها را می دویید وبراتون خییلی جالب بود وبه تونل مترو می گفتیید غار پلانکتون به تقلید از باب اسفنجی شمارا به کسی می سپارم که همبشه در کنارتون