هانا  ارشا کوشا هانا ارشا کوشا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات تلخ وشیرین سه فرشته

بعضی ها

ا ینروزها مملو از همه چیز وخالیم ..پر از حرفم ودر پیله ای سکوت سکنا گزیدم نه اینکه ندانم چه بگویم ویا از کجا بگویم نمی دانم چگونه بنویسم ... از حرفهای که کنج دلم تلنبار شده ومرا در دوگانگی غریبی غوطه ور کرده گاهی کلمات مانند سکانس فیلم سیاه وسفید ویا مثل دورویی سکه اند.. زشت وزیبا مثل کلمه( بعضی ها) برای من که معانی متفاوتی   در این دوران به همراه دارد  می نویسم تا یادم نره اینروزهامون اینروزها وقتی برابچه هات لباس زیاد می پوشانی بعضی هامی گویند زیاد پوشاندی سرما خوردن  وقتی کم می پوشانی بعضی هامی گویند کم پوشاندی سرما رفته تو جونشون عادتشون می دهی به سرما  اینروزها وقتی دکتر می بری بعضی ها می گویند چرا اینقدر دکتر می بری ...
7 13

روز نوشت اسفند ماه

سلام گلهاییی مامان خییلی شرمنده که دیر به دیر می اییم تنبلی خودم درگیرهایی این روزها کلاس های شما خونه تکونی و.....باورم نمی شه 17 روز از اسفند گذشت وزمستان داره نفسهایی اخرش می کشه در این مدت تا دلتون بخواهد پارک رفتید وخونه خاله مریم رفتید وکلی بازی کردید وپنچشنبه هم رفتیم جشن نوروز که مهسا جون مامان نویان وخاله هلن ولارا امدند کلاسم می روید که راضی هستند وخانم خانما نقاشیش خوب شده واستاد نقاشیش خییلی راضی شما دوتا وروجکم هم خوبید ولی باید بگم هانا عالی وموسیقی هم شروع به نت از روی رنگها کردید وهمچنان با حرفهاتون همه را مبهوت می کنید دلبرکان کوچکم روزها با وجود شما با خنده وشادی وداد وبیداد طی می شه راستی این مدت رفتیم موزه حیوانات وپارک د...
17 13

اخرین اسفند نامه

سلام مامان دلم نمی خواست اخرین پست سال را با این خبر شروع کنم که بازهم مریض شدید وعفونت ویروسی گرفتید ارشا بدتر بود که به خواست خدا الان بهتره وچند روزی درگیر بودیم عزیزانم خییلی ناز شدید وبامزه البته ادم ضایع کن بردمتون از این بازارچه های نوروزی جلوی اجیلی وایستادید ومی گوید این چیه می گم پسته باز سه تای با هم می پرسید این چیه می گم کشمش و..........اخر سر بهتون می گم پسته نخوردید هر سه  بلند می گید نه نخوردیم من می گی اون لحظه خانم مسنی ار اونجا می گذشت توصیه کرد که براتو ن بخرم خلاصه من نمی دانم باشما چیکار کنم ولی یک سال با خوبی ها وتلخیهاش پشت سر گذاشتیم وزمستون داره نفسهای اخرش می کشه وبا ز بهار ومعجزه خداوندی داره خودی نشان می...
26 فروردين 16

بهار

باور دارم با زصبحی زیبا اغاز خواهد شد وفردایی دیگر ودر فرداهایی فردا بهاربهترینی هست .اموختم در ان دمی که در ی را می گشای پشت ان در های دیگری نیز گشوده می شودوبهار دیگری لحظه ها رامی شمارد تا نوید نو شدن دهد نوید تولدی دیگر .ومن از دیروزهای رفته دانستم تقدیر ماست فردا افرینی با ارزوهایمان وامیدهایمان اری بهاری دیگر در راه است تا معجزه ای خداوندی رخ بنمایید وگلها سلامی دوباره دهند به افتاب وزمین ابستن حیاتی دوباره است تا بپروراند وبرویاند باری دیگر زیباییهای طبیعت را  دوستان وهمراهان عزیزم سال نوتون پیشاپیش مبارک براتون سلامتی ونیک بختی ارزو دارم بهار اغاز قصه ای دیگر است قصه هایتان بی غصه و روزگارتان فرخنده ...
26 13

فروردین نامه

سلام گلهای مامان ما شنبه 15 فروردین برگشتیم خونه یک جورایی دلم برا تهران تنگ شده بود وشما ها که نه تازه گریه کردید بریم خونه دریامون بابای گفت می برمتون پارک دایناسورها که شما راضی شدید واقعیتش من درشمال به واسطه نبود پرستار وحجم کارها خییلی خسته می شم ولی شما خیلی دوست دارید چون از صبح تو محوطه یا کنا ر دریایید امسال هم مثل این چند سال گذشت خدا را شکر که اتفاق بد نیافتاد والبته چند جایی که در این سالها نرفته بودیم رفتیم یک از اونجاها جنگل سی سنگان بود که ان دست جاده بود ما به جرات می توانم بگم پنچ سالی بود نرفته بودیم یادمه دفعه اخر شما نبودید ومن وبابایی رفته بودیم وخیلی کثیف بود ولی امسال خییلی متفاوت تر بود وتمیز وکلی وسایل بازی بود شما...
17 13