اخرین اسفند نامه
سلام مامان دلم نمی خواست اخرین پست سال را با این خبر شروع کنم که بازهم مریض شدید وعفونت ویروسی گرفتید ارشا بدتر بود که به خواست خدا الان بهتره وچند روزی درگیر بودیم عزیزانم خییلی ناز شدید وبامزه البته ادم ضایع کن بردمتون از این بازارچه های نوروزی جلوی اجیلی وایستادید ومی گوید این چیه می گم پسته باز سه تای با هم می پرسید این چیه می گم کشمش و..........اخر سر بهتون می گم پسته نخوردید هر سه بلند می گید نه نخوردیم من می گی اون لحظه خانم مسنی ار اونجا می گذشت توصیه کرد که براتو ن بخرم خلاصه من نمی دانم باشما چیکار کنم ولی یک سال با خوبی ها وتلخیهاش پشت سر گذاشتیم وزمستون داره نفسهای اخرش می کشه وبا ز بهار ومعجزه خداوندی داره خودی نشان می دهد ما هم به رسم این چند سال فردا صبح زود به خواست خدا می رویم سفر شمال نشد که سر وسامانی به وبلاکتون بدهم بعد سفر انشالله جبران خواهم کرد
دوستتون دارم وخدارا شاکرم که مجال باهم بودن را به ما اعطا کرده سال خوبی داشته باشید همراه باسلامتی ونیک بختی وامید دارم در سال اینده اشکی نریزد مگر از سر شوق وخداوندهمیشه در کنارتون وگام به گام شما باشه
عیدتون مبارک دنیاتون شاد شاد ولبهاتون خندان دووووووووووستتون دارم و یادتون باشه یاداور بهارید برای من وبابا