هانا  ارشا کوشا هانا ارشا کوشا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات تلخ وشیرین سه فرشته

ابان نامه

1394/8/30 17:19
نویسنده : سولماز
281 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلهای مامان روزها داره تند تند سپری می شه وما به روزهای اغازین نزدیک نزدیکتر می شیم خدارا شکر که شما  روز به روز بزرگتر می شید وصد البته عاقلتر اموزشگاه جدیدتون  به اسم قاصدک سپید در دادمان شهرک غرب عالی ومن خدارا شکر می کنم که اینقدر خوبند که گاهی اوقات حتی در  مواقع تعطیل از اونجا رد می شیم وچراغهاش خاموشه شما با گریه می گید چرا تعطیله ؟مدیریتش با بانویی جوان وبیش از اندازه خوبه که شماها بهش می گید تیجر سعیده و بیش از اندازه دوستش دارید وعالی دارید پبشرفت می کنید وگاهی دلم می خواهد برم واز اون اموزشگاه نا مناسب آتبه سازان  شکایت کنم که به زور بدها خوبها وصندلی تنبیه که به رد جر معروفه وبا سختگبریهایی افراطی که مناسب هیچ کودکی به سن وسال شما نیست سعی در جذب ومطیع کردن بچه ها  می کرد با به ظاهر مدبری که بیش از اندازه دهن بین وبدون کوچکترین سوادی در این زمینه.. وقتی شادی شما را می بینم هزاران بار به خودم لعنت می فرستم که چند ماه شمارا فرستادم به اون محیط خشک وجدی واقعا ببخشید وخدارا شکر که ابن مدت کوتاه بود...هانایی مامان کلاس باله می روی وخییلی دوست داری هر چند بعضی روز ها تمرینات گاهی انجام می دهی گاهی انجام نمی دهی خلاصه فسقلی من خوب شنیه یکشنبه ای سر کلاس کلاس نقاشیم می روید که بد نیست وحالا تا بک نقاشی درست حسابی کلی جادارید

عریرانم چند روز پیش تولد لارا بود که بهتون خببلی خییلی خوش گذشت پارک وتاتر وبیرون رفتنمون همچنان به راه هفته ای گذشته بردمتون تاتر خرم شیر ازشا چنان بلند قهقه می زد که دز سکوت صداش تو سالن می پیچید همچنان بلبل زبونید ومن کلافه کردید بزرگ شدید دیگه تحت هبچ عنوان زیر بار سلیقه ما نمی روبد وکلا داستانی داریم ارامتر وصد الیته حاظر جوابتر شدید گاهی می مانیم که کی شما یاد گرفتید اید

کوشا خییلی بانمکی بهت می گم عشقمی جانمی می گی نه خسته شدم همون کوشام  خندهبهت می گم نکن چند بار بگم می گی زیاد بگو یه بار فایده  ندارهخطا

هانا بعداز کلاس نقاشی بهت میگم شبر می خوری پیش همه می گی بله بعد می پرسی برا دوستام هم اوردی میگم نه می گی کارت زشت بود من بخورم اونها نگاه کنند به نظرت قشنگه بعد می گی حداقل بیسکوبت بده بهشون بدهمغمگین زیر دوش گریه می کنی بابا می گه هانایی چی شده می گی دلم گرفته قلبم پاره پاره شدهقه قهه

ارشا بهت می گم ارشا بزرگ می شی یه روز می گی مامان بیا ببرمت بیرون کجا دلت می خواهد بریم رستوران پارک بعداز چند دقیقه بهم می گی شکلات بده چون سرفه می کنی نمی دهم بر گشتی می گی من اصلا تو را جایی نمی برم می گم باشه همسرم می بره برگشتی می گی اون پبر مبشه می رود تو ابرهاعصبانی

روز گارمون چه زشت وچه زیبا داره میگذرد گاهی با داد وبیداد گاهی باخنده وشادی ولی خدابا ممنونم به خاطر تک تک لحظه هایی حضورت در زندگبمون وشکر بابت تک تک لحظه هایی زندگی

راستی امسال هانا کیک دورا برا خونه وباربی برای اموزشگاه می خواهی ارشا اژدها یا حبوانات جنگل برا خونه وبن تن برا اموزشگاه کوشا دایناسورها برا خونه وبن تن برا اموزشگاه وتحت هیچ عنوان حاظر به تغییر نیستید و تهدید می کنید اگه براتون نخریم شما هم تولدنمی ایید تا ابروی من وبابا بره 

 

پسندها (6)

نظرات (0)