هانا  ارشا کوشا هانا ارشا کوشا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات تلخ وشیرین سه فرشته

خرداد نامه

1395/4/13 23:06
نویسنده : سولماز
523 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزانم گاهی تصمیم می گیرم با وبلاگ نویسی خدا حافظی کنم ولی نمی دانم چرا دلم نمی ایید شاید دوست دارم کودکیتون هر چند مختصر برای روزهای که دلتنگشون می شم حفظ کنم شایدم هنوز عاشق نوشتنم در هر صورت روزها به روال گذشته است اموزشگاه وخونه البته کلاس نقاشی وموسیقی هم می روید کلاس ورزشم که الان دوماه وشما بی نهایت دوستش دارید وبراتون عالی تعطیلات خرداد رفتیم ویلا با به قول شما خونه دریا وفقط کنار دریا بودید وحتی رستوران با داد وبیداد می امدید  این ماه کلو چه هایی خدا رو رفتید که کلی از این تاتر خوشتو ن امد پارک وشهربازی هم کما فی سابق ادامه داره

راستی در این ماه دایی فراز خدمت سر بازیش تمام شد ومهمانی گرفتیم که عالی بود وبی نهایت خوش گذشت ویک جمعه هم مهمان باغ خاله سحر بودیم که دیدن ودر کنار دوستان وعزیزان بودن لذتی زیاد داره .......

ولی در این ماه اتفاقی افتاد که برای ما مهم  بودواون رفتن شما فسقلی ها اردو بود وقتی برای اولین بار از مدیر اموزشگاه قاصدک سپید شنیدم به ظاهر خوب بودم ولی هضم اینکه شما بزرگ شدید وقرار بدون من وبابایی چند ساعتی بروید جایی برای منی که حتی یک ساعت اجازه بیرون رفتن بدون خودم وبابا رو نداده بودم سخت بود. اموزشگاهتون من به چالشی کشیده بود که برای سالهای اتی در تظر داشتم  وذهنم در گیر سئوالاتی  شدکه حتی نمی توانستم باکسی مطرح کنم تقریبا مطمئن بودم نخواهم گذاشت من مادریم که حتی نمی توانم شما را به دست سرویس اموزشگاه بسپارم .والان دور از ما کلی بچه چطوری اداره خواهند شد . اگه دستشویی داشتند اگه کودکانه دویدن واز جمع جدا شدن ووووووو تنها کسی که موافق با اردو بود بابا بود ومادرم که اعتقاد داشت قورباغه ام را باید قورت بدهم واین ا جازه رابه خودم وشما بدهم بالاخره روز موعود فرا رسید خدا می دانه چقدر به راننده اتو بوس سفارش کردم چقدر به مربیها وکمک مربیها سفارش کردم ونشستم رو نیمکت دم در وشاهد دور شدن اتوبوس شدم دلم هوری ریخت پایین باورم نمی شد کودکان نارس من بزرگ شدن وارام ارام پرواز را اغاز کردن .آری دلم باید بزرگ می شد وشما وتوانایهاتون باید باور می کردم از خودم قول گرفتم که تا برگشت شما با اموزشگاه تماس نگیرم  ظهر وقتی دنبالتون امدم کلی ذوق زده بودید وخوشحال وکلی حرف برا گقتن ومن مشتاق  شنیدن ومصرانه اعلام کردید فقط با دوستانتون ومربیهاتون می روید گردش خدارا شکر کردم وآفرین به خودم که در لحظه اخر قورباغه ام را قورت دادم وشاهد شادی شما شدم  

اولبن اردوی شما سه شنبه 25 خرداد موزه حیات وحش پردیسان

 

پسندها (4)

نظرات (2)

عمه فروغ
23 تیر 95 20:51
سلام سولماز جان.هزارماشالله به این فرشته ها که دیگه حسابی برای خودشون بزرگ شدند.خوشحالم که روز خوبی رو سپری کردید همیشه به شادی و خوشی باشید فرشته های دوست داشتنی
سولماز
پاسخ
بله فروغ جونم واقعا بزرگ شدن
فاطمه مامي نيكا
24 تیر 95 9:40
خيلي عالي وخوب مينويسي سولماز جونمرسی گلم